سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

یک فنجان چای تلخ

پول (یکشنبه 86/12/5 ساعت 12:2 عصر)

 

من به رنگ خوشت ای پول گرفتار شدم

مبلغی قرض نمودم و بدهکار شدم

غمت ای مایه بیفکند به جانم طمعی

صاحبت گشتم و من یک شبه پولدار شدم

بهر صاحب شدنت پول زبان بسته ، بدان

شرخر و مفت خور و دزد و زمین خوار شدم

در تمنای تو ای شاهد بازاری من

بنده بیزار زکم سودی بازار شدم

نزد بانکت بسپردم پی شش درصد سود

من زیانکار از این سود زیانبار شدم

بعد از این جیب من و سود نزول سر برج

که من از رهگذرش برج خریدار شدم

قصه کوتاه نمایم که دگر قافیه ها تنگ آید

بنده عاجز ز سراییدن دنباله اشعار شدم

 

((چاپ شده در شماره دیماه ستون آزاد))


  • نویسنده: تلخ

  • نظرات دیگران ( )

  • تابلوهای انتخاباتی! (چهارشنبه 86/12/1 ساعت 7:42 عصر)

     

    چند وقتی میشه که همه دوست دارند با تابلوی خودشان در انتخابات شرکت کنند، من هم گفتم که برای خوانا تر شدن تابلوها، یکسری استانداردهای نامگذاری تعریف کنم تا از هرج و مرج در جریان انتخابات جلوگیری کرده باشم:

    HB(Hezbe Bad): حزب باد! اگر شش دولت دیگر هم عوض شود ایشان همچنان پشت میزشان هستند! طرفدار پروپا قرص سازمان هواشناسی.

    EM(Eslahtalabe Motadel): اصلاح طلب معتدل، اصلاح طلب اصولگرا، کسانی که بر سر دوراهی مانده اند. مرگ بر آمریکا بهتر است یا مذاکره با آمریکا؟!

    RRMCM(Tulanie!hosele nadaram!): راهنمای راست میزنه چپ میپیچه! اسمش توی لیست چپ ها اعلام میشه ولی خودش رو برای راست ها لوس می کنه، هم از توبره فیض می بره هم از ...

    ETBVPHT(ayzan): اصلاح طلب با وعده پنجاه هزار تومنی! اصلاح طلبی که اگر شب شمارش آرا بخوابد از فردا خوابش نمی برد! نشیدن شعارهای همچنین کاندیدایی در انتخابات مثل ندیدن مصاحبه های فیروز کریمی در برنامه نود است!

    OMD(Osulgaraye Montaghede Dolat): اصولگرای منتقد دولت، اصولگرایی که با دولت حال نمی کند یا دولت به اندازه کافی به او حال نداده است! اصولگرای ضدحال بزن و ضدحال بخور!

    KHM(Kandidaye Hamishe Mostafi): کاندیدای همیشه مستعفی ! کلا رای نمیاره. میشه یقین داشت که روزهای آخر به نفع یکی ( که اون هم از شانس بد رای نمیاره!) میره کنار.

    HSDK&S(Hezbe Sardar Doctor Khalaban&Shahrdar): حزب سردار دکتر خلبان و شهردار! نمونه بارز از هر انگشت هزار هنر باریدن!

     

     

     

    چاپ شده در شماره بهمن ستون آزاد


  • نویسنده: تلخ

  • نظرات دیگران ( )

  • با حضرت استاد بیشتر آشنا شویم (دوشنبه 86/11/29 ساعت 6:24 عصر)

     

    درود بر شما وبلاگ گردان عزیز، بنا به درخواست خیل عظیمی از خوانندگان وبلاگ(ایضا خوانندگان موسیقی پاپ) بر آن شدم تا در این پست بیشتر با زندگی وشخصیت حضرت استاد آشنا شویم.بنابراین بیوگرافی مختصری از ایشان تقدیم حضورتان می شود و در ادامه به گفتگوبا حضرت استاد خواهیم پرداخت.

    حضرت استاد در یکی از روزهای سرد و فرد زمستان سال هزار و هفتصد و هشتاد و اندی در شهر هرت به دنیا آمد. وی تحصیل و تدریس و کسب معرفت را از زمین های خاکی جنوب شهر آغاز کرد و بر اثر تلاش و دوندگی بی امان در این راه لاغر شد. ایشان در سن 28 سالگی ازدواج نمود اما به دلیل در گیری ومشغله فراوان،دوبار بیشتر نتوانیت همسرش ری ملاقات کند که حاصل آن یک فرزند پسر و یک فرزند دختر می باشد!

    از حضرت استاد تالیفات گرانقدری در قالب کتاب و مقاله بر جای مانده است که مشهورترین آنها عبارتست از: نقدی بر نسیه، سفرنامه پشت بام، سیری در جردن، شبی با زیدان، معامله و قواعد مربوط به آن و قبض و بسط تئوریک شکم.

    همچنین ایشان در پستها و مسؤولیت های مختلفی به خدمت پرداخته اند که مهمترین آنها بدین شرح است:

    -         دبیر کل حزب باد از بدو تأسیس تا کنون

    -         رییس فراکسیون میانه روهای افراطی در مجلس هفتم

    -         رییس دفتر املا و انشای فارسی

    -         رییس اتحادیه صنفی مترجمان هری پاتر

    -         عضو هیئت علمی دانشگاه هاوایی  

    س) سلام حضرت استاد خیلی خوشوقتیم که در خدمت شما هستیم.

    ج) بنده هم عرض سلام وادب دارم خدمت شما و وبلاگ خوانان وبلاگ شما. جا دارد همین جا خدمت مسئول این وبلاگ کمال قدردانی ، قدر شناسی و قدر شناسی ارشد خود را ابراز دارم! که با حرکتی بی سابقه ، یعنی معرفی و کسب فیض از محضر چهره های ماندگاری چون بنده، قدمی در راه تعالی فرهنگ این مرزوبوم برداشته اند.

    س) حضرت استاد منتقدین معتقدند شما پیچیده صحبت می کنید.

    ج) البته نمی توان انکار نکرد که بنده حداقل در موارد خاصی پیچیده صحبت نمی کنم. اما آنچه مهمتر است این نیست که چرا نباید از پیچیده صحبت کردن احتراز کرد. بلکه نحوه تأثیر میزان درک مخاطب از گفتار مهم می باشد.

    س) ها…؟! بگذریم. استاد! برخی از منتقدین می گویند شما انتقاد پذیر نیستید و پاسخ انتقادها را با کلمات رکیک می دهید.

    ج) غلط کرده اند! یک چیزی هم رویش خورده اند! این ها یه مشت حرف مفت است که برای خراب کردن بنده می زنند. خوشبختانه مردم ما باهوش تر از آن هستند که حقیقت را نفهمند. البته بنده با نقد منصفانه هیچ مشکلی ندارم ولی این حرف ها کاملا مغرضانه است.

    س) خوب استاد به دلیل بیوگرافی مختصری که قبل از گفتگو داشتیم، مجال بیشتری در این پست نداریم.انشاالله در فرصتی دیگر.

    ج) خواهش می کنم . اجازه شما هم دست ماست!!

    ممنون و خدانگهدار.


  • نویسنده: تلخ

  • نظرات دیگران ( )

  • عکس خر! (جمعه 86/11/26 ساعت 10:17 صبح)

    سر ظهر بود که سوار اتوبوس شدم. روبروی من مرد جوانی که بچه اش روی پایش بود، نشسته بود. بچه روی پای پدرش آرام نشسته بود و انگشت سبابه اش را تا جایی که ممکن بود در بینی اش فروبرده بود و کنجکاوانه در سوراخ بینی اش تکان می داد! لحظه ای مکث کرد و انگشتش را بیرون آورد و در حالی که انگشت سبابه  و شستش را به هم میسایید سرش را رو به بالا گرفت و به پدرش خیره شد:

    پسر: بابا جوون

    پدر: چیه پسرم؟!

    پسر: یادته رفته بودیم بیرون شهر،خر سواری کردیم؟

    پدر: بیرون شهر خر اسباب بازی نداشت که پسرم.

    پسر: خر اسباب بازی نه، سوار تو شدم بابایی!

    پدر: یادم اومد ! آره ، بابایی ....!

    پسر: من خیلی خر دوست دارم. یکی برام میخری؟

    پدر: نمیشه بابایی. خر خوبه اما ما که نمی تونیم تو خونه نگه داریمش.

    پسر به صندلی جلو خیره شد و در حالی که انگشتانش را به صندلی می مالید، مجددا به صورت پدرش نگاهی انداخت:

    پسر: بابایی.

    پدر: جونم بابایی؟

    پسر: حالا که خر نمی خری، میشه یک دونه از این ماشینا که عکس خر دارن بخری؟

    پدر: کدوم ماشینا بابایی؟

    در همین لحظه پسر به یک تاکسی (سمند) اشاره کرد و گفت: ماشیناش قشنگه، نه؟

    پدر]با خنده[: آره بابایی، اما من نمی تونم از این ماشینا بخرم ولی اگه بخوای یه دونه عکسش رو برات می خرم.

    پسر: اوووهووم.

    و پسر سر مست از حرف پدر مجددا انگشتش را اینبار با انگیزه ای بیشتر در بینی اش فروبرد و آرزومندانه به ماشینی که عکس خر داشت نگاه کرد و من هم به ایستگاهی رسیدم که می بایست پیاده می شدم.
  • نویسنده: تلخ

  • نظرات دیگران ( )

  • انشایی از کودک مرفه زده (دوشنبه 86/11/22 ساعت 3:20 عصر)

    من پدرم را دوست دارم . پدرم شغلش شریف است. پدر فرامرز هم شغلش شریف است. فرامرز پسر همسایه ماست. من با فرامرز دوست هستم. ما در زیر زمین خانه فرامرز اینا زندگی می کنیم. پدر فرامرز کارخانه دارد.پدرم می گوید فرامرز اینا مرفه هستند. پدر من شغلش شریف خالی است. پدر فرامرز شغلش شریف مرفه است.

    فرامرز با من بازی می کند. فرامرز اسباب بازی دارد. فرامرز ماشین برقی دارد که من اگر به آن دست بزنم پدر فرامرز به پدرم می گوید تا من را دعوا کند. من با فرامرز در یک کلاس هستیم. امروز معلم از من پرسید. من ایستاده به معلم جواب دادم. موقع نشستن فرامرز مدادش را روی صندلی من جا گذاشت! جای مداد فرامرز درد می کند. من گریه نمی کنم. مادرم شلوارم را می دوزد. پدرم می گوید این درد تاثیر مرفهین است. فرامرز همیشه نوک مدادش تیز است! با این حال فرامرز دوست من است.


  • نویسنده: تلخ

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2   3      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نامه عزت ا... ضرغامی به کشورهای خارجی جهت خرید فیلم برای ایام نو
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 16 بازدید
    دیروز: 2 بازدید
    کل بازدیدها: 28813 بازدید
  •   پیوندهای روزانه
  • محسن نامجو [63]
    پاتوق گورکن ها [173]
    [آرشیو(2)]

  •   درباره من
  • یک فنجان چای تلخ
    تلخ
    قهوه تلخ ، چای تلخ و ... همه نشئت گرفته از طنز تلخ است. طنزی که در ذات خود تلخ ملیحی دارد و هنگامی که با واژه تلخ همراه میگردد ، خنده ای بر لب می نشاند که از صد غم دردناک تر است..
  •   لوگوی وبلاگ من
  • یک فنجان چای تلخ
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من

  • آقاشیر
    آدمکها
    لــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )
    شاعرانه ی یاس خاکی
    شیلو عج الله
    یاغی
    پوست کلف
    بی سرزمین تر از باد
    ضحی
    دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
    زیر آسمان خدا
    نوای زمستان
    پنجره
    مهربان
    رقص در غبار
    بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
  •  لوگوی دوستان من